قدم به قدم پروانههای زرد را دنبال کردم
از کودکی تا روزهایی که دیگر
کودکیم را فراموش کردم
به یاد دارم روزی را که شاپرکی در دلم از پیله
بیرون آمد، گلی را بوییدم و شاپرک آزاد شد.
و با صدای بال پروانههای زرد رنگ
کودکی از یاد رفتهام را باز پس گرفتم
و دوباره زیر باران راه رفتم ، چرخیدم و رقصیدم،
عاشق شدم و گریستم زیر چتری قرمز . . .
پروانهها سوختند و از نو زنده شدند
و من دوباره خندیدم . . .